سوال سخت
چهل تا مسئله ی سخت بود که از هر کسی می پرسیدم جوابی براشون نبود!
آماده شون کردم از کسی بپرسم که می دونم جوابی براشون داره....
البته راه طولانی بود یعنی باید مسافرت می کردم!
وقتی به خونه مورد نظر رسیدم در زدم، اجازه گرفتم و وارد شدم....
روی پای راست پدرش نشسته بود - از زیبایی و نورانیت - مثل ماه شب چهارده بود!
پرسیدم که بگو من چه چیزهایی در وسایل سفرم دارم؟
پدرش به او نگاه کرد گفت : فرزندم به شیعیانت پاسخ بده!
پسر کوچک به هر پرسشی که در دلم بود پاسخ داد بدون اینکه از او سوال کرده باشم و آن قدر روشن دلیل آور که شگفت زده شدیم!!!
تو خودت می دانی آن کودک که بود
بدان که از هرچه در دل توست با خبر است پس هر چه می خواهی بگو...
میلاد پدر گرامی اش بر ایشان و بر تمامی شیعیانش تبریک و شاد باش
مرجع خبر: ( ارشاد القلوب، ترجمه سلگی، ج 2 ص ) 360
+ نوشته شده در چهارشنبه دوم اسفند ۱۳۹۱ ساعت ۱۲:۳۵ ق.ظ توسط بنت الهدی
|