سربازان ... و عذاب وجدان ها!

یه سرباز امریکایی بود که دلش خیلی گرفته بود.....
از ظلمهایی که پلیس در حق ملتش و هم وطناش داره روا می کنه....
با همون لباس نظامیش در حالی که پلیس ها جلوش رو گرفته بودن که بهشون حمله نکنه ....
داشت اعتراض می کرد که " این چه کار زشتیه؟ چرا ملتتون رو می کشید؟ مگه چی می خوان !!!"
همین طوری داشت حرفش رو می زد....
خیلی محکم و استوار...
با صلابت و صدایی آمیخته با فریاد..شکایت ....درد...
چشمهاش پر بود از اشکهایی که درون حلقومش بعض شده بود.....
حرف آخرش این بود...." شما که می خواید همین طوری مردم عادی رو بکشید خب
برید عراق اونجا آدم کشی کنید به شهروندان امریکایی چکار دارید؟" !!!!!!!!!!!!!......
خدایا !!!! موندم چی بهش بگم !
دلم به حالش سوخت...چون نمی دونست چی باید بخواد!....و دلم سوخت برای
کج فهمیش که فکر می کرد جون آدمهای شهروند امریکایی با ارز ش تر از مردم عراقی
هست....
و دلم سوخت برای انسانهای باایمانی که مثل " ببخشید" گوسفند توی عراق سر
بریده می شن در حالی که به خدا ایمان دارن ....ولی افرادی این طوری در موردشون
صحبت می کنن!!!!
ای کاش مولامون زودتر میومد ....عقل آدمها رو روشن می کرد تا دیگه کسی برای بد
نشون دادن کاری....کار بد دیگه ای انجام نده!
